عکسهای 7 ماهگی رونیکا
8 ماهگی نفسم....رونیکا
تو این ماه هم کارای جالب زیادی انجام میدادی : دیگه کاملا در و دیوار و مبل و کابینت و خلاصه هر چیز گرفتنی بود میگرفتی و وای میستادی و راه میرفتی با روروئکت هر جا که دوست دتشتی میرفتی و تو همه اتاقا هم سرک میکشیدی تازه بلد بودی باهاش عقب عقب یا کجکیم راه بری خودتو از دراور آویزون میکردی و هر جور که بود میخواستی دستتو به وسایلای روش برسونی با بابایی قایم موشک بازیمیکردی و وقتی دنبالت میومد تند تند با اون دستو پای کوچولوت 4 دستو پا میخواستی فرار کنی وقتاییم که من دستتو میگرفتم تند تند میدوئیدی !! حسودی کردنو یاد گرفتی!! هر کیو که میشناسی اگه یوقتی 1 بچه دیگه تو بغلش میدیدی میرفتی پیششو لباسشو میگرفتی که یعنی منو ب...
نویسنده :
مامان مینا
4:35
گذری بر 7 ماهگی
رونیکای من تو این ماه اتفاقات زیادی افتاد که همه رو یکی یکی واست مینویسم: خونمونو جابجا کردیم و اومدیم تو 1 خونه بزرگتر (پنج شنبه 15 خرداد) امروز (شنبه 18خرداد)دیدم که دخترم دندوناش 1 کوچولو در اومده حالا بیا منو بابایی رو ببین از ذوق نمیدونیم چکار کنیم اگه بدونی ....؟؟ وقتی واسه اولین بار ماما ماما گفتی دلم میخواست قورتت بدم.....ماشالله به گل دخترم انقده بهم وابسته شده بودی که نمیتونستم !! تا پا میشدم با گریه دنبالم 4 دست و پا میومدی و ماما ماما میگفتی راستی تو این ماه بود که تونستی 4 دست و پا راه بری کم کم شروع کرده بودی به غذا خوردن.... در ضمن سرلاکو هم باید تو شسشه بهت میدادم تا بخ...
نویسنده :
مامان مینا
3:19
شروعی دوباره
دختر نازنینم تقریبا دو ماهی میشه که نتونستم خاطرات قشنگتو بنویسم همش منتظر بودم که نت وصل بشه الانم که دارم اینا رو مینویسم تو و بابایی تو خواب ناز بسر میبرین مامانی قول میده که از این به بعد تند تند به وبت سر بزنه.
نویسنده :
مامان مینا
1:49
دوستت دارم......
دوستت دارم ........ بیشترازکلمه واقعی دوست داشتن ، چون تو ارزش دوست داشتن را داری همچون تکه ابرهای سفیدی که دراوج آسمان آبی درحال عبورند همچو امواج دریا که به کنار ساحل می آیند وآرام نیز به دریا می روند دوستت دارم فراتر از باور یک رویا و فراتر از باور یک حقیقت دوستت دارم بیشترازآنی که تصورکنی ........چون تو آخرین امید زندگی منی دوستت دارم دخترم ...
نویسنده :
مامان مینا
16:35
تجربه های جدید
امروز رونیکا واسه اولین بار عقب عقب سینه خیز رفت و کلی جابه جا شد .
نویسنده :
مامان مینا
16:14
واکسن 6 ماهگی رونیکا
دختر نازم امروز با بابایی رفتیم که واکسن 6 ماهگیتو بزنی ، اول تو پارک کنار بهداشت چند تا عکس خوشکل ازت گرفتیم که بعد میزارم تو وبلاگت بعدشم رفتیم به سمت بهداشت طبق معمول اول پرسنل بهداشت تو پروندت وزن و قدت رو یاداشت کرد و بعد با بابایی رفتیم تو اتاق واکسیناسیون ، ما که رسیدیم واکسن تموم شده بود باید یکربع صبر میکردیم تا برن و واکسن بیارن تو هم تو این فاصله یکم شیطونی کردی...عزیز مامان موقع واکسن زدن که شد تو بغل من بودی بابایی هم داشت ازت فیلم میگرفت ، داشتی میخندیدی که.....واکسن....گریه..... ! قربونت برم من ، کلی نازت دادم واااای....یکی دیگش مونده ، تو پای راستت ! بازم داشتی میخندیدی و بعدش واکسن و بازم گریه....این یکیرو بیشتر ا...
نویسنده :
مامان مینا
0:10
ژست دخمل کوچولو واسه شروع حرکت
واااااااااااااای دخملم امروز واسه اولین بار چهار دست و پا وایستاد . اما نمیتونست خودشو کنترل کنه راه بره. فدای پاهای کوچولوت بشم مامانی. قررررررررررربونت برم. ...
نویسنده :
مامان مینا
13:39